لبوفروش بیچاره. روسریفروش بیچاره. جورابفروش بیچاره. گلفروش بیچاره ... و در یک کلمه دستفروش بیچاره. بیچارگی فقط اعلام وضعیت است. یعنی چارهای نمیماند برای آدم بیکار و بیدرآمد. دستفروشی تنها چارهی باقیمانده است برای کسی که نه فروشگاه دارد، نه اداره که صبحبهصبح لباس بپوشد و برود سر کار. دستفروشی سر کار رفتن آدمهایی است که سر کار ماندهاند و کسی کاری به کارشان ندارد جز این که با استناد به مادهی ۶۹۰ قانون مجازات، توی کار آنها بگذارد و چوب لای چرخشان و بزند زیر بساطشان؛ آنهم به قول شاعر «بر بساطی که بساطی نیست». واژگون کردنِ گاری لبوفروش و گرفتن مچ کودکان کار و افتادن دستفروشی زیر مترو. حالا هم خبر خودسوزی روسریفروش پاساژ شانزهلیزه. همهی اینها را همیشه به پای شهرداری و مأمورانش مینویسیم. اما میخواهم عذرخواهی کنم آقای قالیباف. نهفقط شما بلکه سایر مسئولانِ همهی دورهها که در ایجاد شغل و امنیت معاش مسئول بودهاند، در این قضیه نقش دارند؛ اما خب جمعآوری و زیبا کردنِ چهرهی شهر و عاری کردن از «چیز»های اضافه مثل دستفروشان بر عهدهی مأموران شهرداری است. شما مأمور هستید که شهر را زیباسازی کنید و برای زیباسازی، «لکه»ها را باید زدود.
راستش، دیگر بس است هر روز مواجه شدن با خبر آزار بیآزاران و بر هم زدن بساط بساطیها. حالا که مسئولان و مأموران از پس سامان دادنِ بیسروسامانان و به کار گرفتن بیکاران برنمیآیند و مشغلهشان ـ گویا ـ شاغل کردنِ بیشغلها نیست، پیشنهاد ما این است که در این سه هفتهی پیشروی دم عید، مکانها و مسیرهایی را جانمایی کنید و دستفروشان را به آنجا هدایت کنید؛ نه بساط آنان برچیده خواهد شد، نه مأموریت شما در زیباسازی مختل خواهد شد و نه چهرهی مأموران شما در مواجهه با دستفروشان زشت خواهد شد. روی ترش نکنید که شهر شیرین شود. همین لبوییها چه عیبی دارد کارت بهداشت از وزارت بهداشت بگیرند؟ جگرکیها و باقالیفروشها و ساندویچ تخممرغفروشها هم. لباس پاکیزه بپوشند و برای گاریِ خود اسم بگذارند و دیوارههای چرخدستی خود را رنگ بزنند؟ مانند همهی دستفروشها در خیابانهای کشورهای توریستی. (منظورم این است که حالا که توی مدیریتش ماندهایم، مصادره به مطلوبش کنید و این شغلهای خیابانی را بیاورید توی جذابیتهای توریستی. نمیدانم آیا تا حالا نصفهشب زدهاید بیرون و رفتهاید زیر پل و یک سیخ جوجه زدهاید یا نه. سیخی دوهزار و ٥٠٠. میچسبد. ارزان است. خاطره میشود. یعنی همهی آن چیزی که برای خاطرهی شهری و جذابیت گردشگری نیاز است، با دوهزار و ٥٠٠ تومان جور میشود. ۲۵۰۰ تومان به نظر فاصلهی زیادی با بودجههای میلیاردی و نجومی سازمانهای متولی دارد، اینطور نیست؟)
مثلاً بالای میدان و در خیابان ولیعصر پیادهروی غربی همیشه شلوغ است. دستفروشان را به پیادهروی شرقی هدایت کنید. بالای میدان ونک مسیر شرقی شلوغ است، دستفروشان را به پیادهروی غربی هدایت کنید. آستانهی ورودیهای بازار همیشه شلوغ است، دستفروشان را به بالادستِ خیابان که خلوت است دعوت کنید. توی بعضی از ایستگاهها پاگردهای همیشه خلوتی هست، بساط دستفروشان را آنجا بگسترید. به زبان ساده، آقای قالیباف، شب عید است. به مأموران شهرداری بگویید مردم را بیکار کردن بهسختی در تعریف «کار» قرار میگیرد. کاری ندارد که! حالا که در ایجاد شغل و مدیریت طبقهی محروم ضعیف هستیم، کافیست کمی گرد بنشینیم و اجازه بدهیم همه کنار هم خاطره و حافظهی این شهر را بسازیم. این راه سادهای است که به ذهن راقم این سطور میرسد؛ شهروندی که هر روز از میان دستفروشان میگذرد و گهگاه برخورد برخورندهی مأموران شهرداری را میبیند. تا نظر شما چه باشد.برگرفته از : صفحهی پایانی روزنامهی «شرق» چهارشنبه، دوازدهم اسفندماه ۱۳۹۴
|
|