دکتر منوچهر ستوده آخرین نماینده نسلی از ایرانشناسان بود که مجموعه مطالعات و آثارش تنها از راه خواندن کتاب و مقاله و پژوهشهای نسلهای پیشین فراهم نشد؛ بلکه ضمن مطالعه آنچه قبل از او نوشته شده بود، براساس مشاهدات عینی خود دستبهکار نوشتن میشد. نخستین اثر ستوده که در سال ١٣٣٢ تحت عنوان «فرهنگ گیلکی» به رشته تحریر درآمد و استاد پورداوود بر آن مقدمهای نوشتند، حاصل دوره معلمی ستوده در رشت بود؛ زمانی که در کوچه و بازار راه میرفت و فرهنگ گیلکی را در کنار فرهنگ مردم آنجا ثبت و ضبط میکرد. بعد از آن این شیوه را در تمامی آثارش مدنظر قرار داد و تا آخرین نوشتههایش به این روش پایبند بود که بهعنوان مشتی از خروار آن میشود به «فرهنگ کرمانی» و «فرهنگ بِهدینان» اشاره کرد. بنا بر این علایق که از همان سالهای نخستین در این ایرانشناس برجسته هویدا شده بود، او پای پیاده از تهران رهسپار الموت شد و با توجه به علاقهمندیای که به قلای اسماعیله داشت، خود را به بلندیهای الموت که اسماعیلیه و حسن صباح در آن روزگار گذرانده بودند، رساند و مشاهدات و مطالعاتش را به رشته تحریر درآورد. همان زمان بود که بدیعالزمان فروزانفر، استاد او در دانشگاه تهران این مطالعات را با وجود آنکه جنبه تاریخی و جغرافیای تاریخی داشت، بهعنوان پایاننامه ستوده پذیرفت و چنین اتفاق فرخندهای باعث تشویق ستوده شد که بررسی و مطالعه جغرافیای تاریخی را در دستورکار خود قرار دهد.
پس از آشنایی با استاد ایرج افشار، این شوق شدت بیشتری یافت و میتوان ادعا کرد که هیچ جایی در ایران نیست که این دو بزرگ ایرانشناسی، با پای پیاده به آن نرفته باشند. در برخی از این سفرها استادانی مانند استاد زریابخویی، دکتر مصطفی مغربی و دکتر عبدالرحمن عمادی همراهشان بودند؛ اما غالبا این افشار و ستوده بودند که پا در جادههای شناختهشده و رسمی نمیگذاشتند و در راههای خاکی تاریخی و باستانی طی طریق میکردند.
استاد ستوده در بخش دیگری از زندگی خود به خاطر کیفیت مطالعاتش از یک سو و اینکه «نور» زادگاه مادریاش بود به این بخش از ایران علاقهای ویژه پیدا کرد و پای پیاده راهی سفری از آستارا تا استارآباد امروزی (گرگان) شد. در این راه طولانی که ٤٠ سال زمان برد، هزاران عکس گرفت، از آثار و بناهای تاریخی و طبیعی دیدن کرد و با سختیهای فراوان، حاصلی را که رهتوشه کرده بود، در کتابی به همین نام در اختیار نسلهای بعد قرار داد. گاه که زبان به بیان سختیهای این سفر میگشود، از سقوط خود از کوه به خاطر خواندن کتیبهای میگفت یا از مراجعه مجدد به یک مکان دورافتاده به خاطر دوبارهنویسی یادداشتهایش.
ما ایرانشناسی را از دست دادیم که هر صفحه از آثارش، حاصل مکاشفات و مشاهدات عینی خودش بود؛ مردی که تا آخرین ماههای عمر طولانیاش دست از نوشتن و خواندن برنداشت و هرگز تسلیم وسوسه زندگی در شهر نشد. از افتخاراتش بود که روغن نباتی نخورده است، به سوسیس و کالباس لب نزده و کارش مانند نیاکانش کشاورزی بوده و مکان زندگیاش، جایی در ییلاق و قشلاق متوالی میان چالوس و کوشکک لورا در گچسر.
بهندرت به شهر مراجعه میکرد و به کار اطبا بیاعتنا بود. از رهآوردهای زندگیاش با مردم آموخته بود که چطور فارغ از مصرف قرص و دارو، خود را معالجه کند و یکی از بهترین و مهمترین کوهنوردان ایران به شمار میرفت. در نوجوانی از تهران تا اردبیل را ١٧روزه رفته بود و منطقه گسترده رشتهکوههای البرز را بهخوبی میشناخت و در اثر گرانسنگ «البرزنامه» تمام کوههای این منطقه را براساس مشاهدات خود بررسی کرده بود. حال که او در میان ما نیست، آثارش، از مهمترین منابع و مراجع هرکسی است که بخواهد درباره تاریخ و جغرافیای تاریخی ایران دست به کار مطالعه شود. مجله بخارا چندیپیش به مناسبت صدمین سال تولد او، شبی از شبهای بخارا را به او اختصاص داده بود و نودوسومین شماره بخارا نیز به مرور کارنامه حرفهای این استاد ایرانشناسی اختصاص داشت. یادش گرامی.نوشتهی علی دهباشیبرگرفته ار روزنامهی «شرق» بیستودوم فروردین ۱۳۹۵ ـ صفحهی ۲۰
|
|